اولین بار چند هفته پیش بود که با صدای بلند گفتمش. یه جمع چهارنفره بودیم. یکیشون میدونست، یکیشون احتمالن میدونست و سومی هیچ چیزی نمیدونست. گفتنش عجیب بود. واقعیش میکرد. واقعیه؟ اون موقع به نظرم اومد که آره واقعیه. اونقدر واقعیه که میشه به صدای بلند گفتش. میشه از بیرون ازش حرف زد بدون اینکه حالم بد بشه یا بخوام از این که حالم چطوره حرف بزنم.
داشتم از حال بدم برای تراپیستم حرف میزدم. پرسید میخوای برگردید؟ گفتم نه. تا روزها بعدش غمگین بودم.
ظاهرن دروغ گفته بودم. هم به خودم هم به بقیه. موقعیتش که پیش اومد با کله رفتم توش. بیشتر از یک بار و هربار زمین خوردم و ناراضی نیستم. میدونم کار بیشتری ازم بر نمیومد. میدونم راحت ول نکردم. چنگ زدم. دیوونگی کردم. و نشد.
عوضش الان یه تصویر دارم. تصویری که غمگینه و نیست. غمش نفس گیر نیست میتونم باهاش نفس عمیق بکشم و توش فرو برم.
هوا خوبه. باد و بارونی که به هواش خواستم بیایم توی تراس قطع شده. نشستیم روی صندلی، پاهامون رو گذاشتیم روی نردهها و داریم سیگار میکشیم. من اولین و احتمالن آخرین نخ سیگارم رو میکشم. پک زدن بلد نیستم. بیشتر از کشیدن دلم میخواد سوختن کاغذ سیگار رو تماشا کنم. طالقانی خلوت و خالی زیر پامونه. دلم میخواد فک کنم رودخونهس. یادم میافته که همیشه وقتی توشم یادم رفته نگاه کنم ببینم تراس رو میبینم یا نه. هر چند دقیقه یه بار یه هواپیما رد میشه که ساختمونها حرکتش رو منقطع میکنن. حرف میزنیم یا نمیزنیم. مهم هم نیست. حالم خوبه.
متاسفانه این تصویر آخر ماجرا نیست. تا ساعتها بعدش همه چیز ادامه داره. کش میاد و نازک میشه تا پاره شه.ولی من دوست دارم وقتی به آخرش فکر میکنم به این تصویر فکر کنم. دوست دارم نقطهی نه سال زندگی دونفرمون این باشه. کش نیاد معمولی نشه و پاره نشه.
داشتم از حال بدم برای تراپیستم حرف میزدم. پرسید میخوای برگردید؟ گفتم نه. تا روزها بعدش غمگین بودم.
ظاهرن دروغ گفته بودم. هم به خودم هم به بقیه. موقعیتش که پیش اومد با کله رفتم توش. بیشتر از یک بار و هربار زمین خوردم و ناراضی نیستم. میدونم کار بیشتری ازم بر نمیومد. میدونم راحت ول نکردم. چنگ زدم. دیوونگی کردم. و نشد.
عوضش الان یه تصویر دارم. تصویری که غمگینه و نیست. غمش نفس گیر نیست میتونم باهاش نفس عمیق بکشم و توش فرو برم.
هوا خوبه. باد و بارونی که به هواش خواستم بیایم توی تراس قطع شده. نشستیم روی صندلی، پاهامون رو گذاشتیم روی نردهها و داریم سیگار میکشیم. من اولین و احتمالن آخرین نخ سیگارم رو میکشم. پک زدن بلد نیستم. بیشتر از کشیدن دلم میخواد سوختن کاغذ سیگار رو تماشا کنم. طالقانی خلوت و خالی زیر پامونه. دلم میخواد فک کنم رودخونهس. یادم میافته که همیشه وقتی توشم یادم رفته نگاه کنم ببینم تراس رو میبینم یا نه. هر چند دقیقه یه بار یه هواپیما رد میشه که ساختمونها حرکتش رو منقطع میکنن. حرف میزنیم یا نمیزنیم. مهم هم نیست. حالم خوبه.
متاسفانه این تصویر آخر ماجرا نیست. تا ساعتها بعدش همه چیز ادامه داره. کش میاد و نازک میشه تا پاره شه.ولی من دوست دارم وقتی به آخرش فکر میکنم به این تصویر فکر کنم. دوست دارم نقطهی نه سال زندگی دونفرمون این باشه. کش نیاد معمولی نشه و پاره نشه.